Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7827 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to empower somebody to do something
U
اختیار دادن به کسی برای کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to run the show
U
در کاری اختیار داری کردن
ended
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
quantum meruit
U
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
empowering
U
اختیار دادن
authorise
U
اختیار دادن
empower
U
اختیار دادن
empowered
U
اختیار دادن
enabling
U
اختیار دادن
enabled
U
اختیار دادن
enable
U
اختیار دادن
empowers
U
اختیار دادن
enables
U
اختیار دادن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowering
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
U
اختیار دادن وکالت دادن
empower
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowers
U
اختیار دادن وکالت دادن
To authorize someone.
U
به کسی اختیار دادن
authorizes
U
اختیار دادن تصویب کردن
authorising
U
اختیار دادن تصویب کردن
authorize
U
اختیار دادن تصویب کردن
authorizing
U
اختیار دادن تصویب کردن
accredit
U
معتبر ساختن اختیار دادن
accrediting
U
معتبر ساختن اختیار دادن
delegation of authority
U
دادن اختیار انجام عمل
accredits
U
معتبر ساختن اختیار دادن
authorises
U
اختیار دادن تصویب کردن
to delegate one's authority to somebody
U
به کسی اختیار تام دادن
[حقوق]
opens
U
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open
U
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
U
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
weapons free
U
جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
empower
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered
U
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
carry through
<idiom>
U
برای کاری نقشهای کشیدن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
undertake
U
توافق برای انجام کاری
can i do a for you
U
کاری می توانم برای شمابکنم
feedback
U
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to empower somebody to do something
U
کسی را برای کاری مخیر کردن
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
afterthought
U
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
to pair off
U
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
serve one's purpose
<idiom>
U
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
invitations
U
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation
U
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
To arrange (fix up) something.
U
ترتیب کاری را دادن
overslaugh
U
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
twist one's arm
<idiom>
U
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
U
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor
U
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
shake up
<idiom>
U
تغییر دادن سیستم کاری
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
to put any one up to something
U
کسی را در کاری دستور دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
skimming
U
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
scratch file
U
ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
talk into
<idiom>
U
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
freedom
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server
U
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause
U
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
go in for
<idiom>
U
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
areas
U
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
beside one's self
<idiom>
U
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
U
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedoms
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
area
U
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
afterthoughts
U
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
egg (someone) on
<idiom>
U
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
diskless workstation
U
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
hygrograph
U
دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
to sign up for something
U
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
redundant
U
قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
U
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing
<idiom>
U
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying
U
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
work file
U
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
He is a man who would stoop to anything .
U
آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly.
U
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to act in concert
<idiom>
U
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th.
<idiom>
O
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
elapsed time
U
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-up
U
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups
U
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cross to bear/carry
<idiom>
U
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to prove oneself
U
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
handing
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
scratchpad
U
فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
U
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to roll one's eyes
<idiom>
U
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
rush
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes
U
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushing
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
CD WO
U
مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
c
U
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
uberstreichen
U
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
to opt between alternatives
U
یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
embriodery
U
[آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid
[colloquial]
U
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
to press the button
U
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
protocol
U
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
Recent search history
Forum search
2
New Format
4
واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4
واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4
واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4
واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1
Potential
1
incentive
1
affixation
1
gorse melatonin
1
if you have any question please ask us , we are here to help
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com